شیدایی
محمدرضا شجریان
شعر از حافظ
در همه دير مُغان! نيست چـو مَن، شيدايی…♪♪
خرقه جايی گرو بادِ و دفتر جايی!!
دل که آيينه صافـی است، غُبـاری دارد…♪♪
از خُدا ميطلبم! صُحبت روشنايی!!
شرح اين قصّه، مَگر شمـع برآرد به زبان…♪♪
ورنه پروانه ندارد به سخن، پروايی!!
کَشتی باده بياور، که مرا بی رُخ دوست…! گشته هر گوشه چشم از غَم دل! دريايی…!
کَشتی باده بياور، که مرا بی رُخ دوست…! گشته هر گوشه چشم از غَم دل! دريايی…!
در همه دير مُغان! نيست چو مَن، شيدايی…♪♪
خرقه جايی گرو بادِ و دفتر جايی!!
دل که آيينه صافـی است، غُبـاری دارد…♪♪
از خُدا ميطلبم! صُحبت روشنايی!!
شرح اين قصّه، مَگر شمـع برآرد به زبان…♪♪
ورنه پروانه ندارد به سخن، پروايی!!
( زين دايره مينا، خونين جِگــرم ميده…♪♪ زين دايره مينا، خونين جِگـرم ميده…♪♪
تا حل کنم اين مشکل!! در ساغَر مينايـی!! )
آیینه ی صافی: یعنی آن دل که آیینهی خدایی دارد.