شیدایی
محمدرضا شجریان
شعر از حافظ


در همه دير مُغان! نيست چـو مَن، شيدايی…♪♪
خرقه جايی گرو بادِ و دفتر جايی!!
دل که آيينه صافـی است، غُبـاری دارد…♪♪
از خُدا ميطلبم! صُحبت روشنايی!!
شرح اين قصّه، مَگر شمـع برآرد به زبان…♪♪
ورنه پروانه ندارد به سخن، پروايی!!
کَشتی باده بياور، که مرا بی رُخ دوست…! گشته هر گوشه چشم از غَم دل! دريايی…!
کَشتی باده بياور، که مرا بی رُخ دوست…! گشته هر گوشه چشم از غَم دل! دريايی…!



در همه دير مُغان! نيست چو مَن، شيدايی…♪♪
خرقه جايی گرو بادِ و دفتر جايی!!
دل که آيينه صافـی است، غُبـاری دارد…♪♪
از خُدا ميطلبم! صُحبت روشنايی!!
شرح اين قصّه، مَگر شمـع برآرد به زبان…♪♪
ورنه پروانه ندارد به سخن، پروايی!!
( زين دايره مينا، خونين جِگــرم ميده…♪♪ زين دايره مينا، خونين جِگـرم ميده…♪♪
تا حل کنم اين مشکل!! در ساغَر مينايـی!! )


آیینه‏ ی صافی: یعنی آن دل که آیینه‏ی خدایی دارد.

هزار دستانیم 
 از آلبوم نوا و مرکب خوانی 
محمدرضا شجریان 
شعر از سعدی



ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هرچه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی دانیم
چون دلارام می زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان، در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزار دستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشا کنان بستانیم
تو به سیمای شخص می نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا، بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم

خداوند عقل و دانش: عاقل و دانشمند

​​​​​​​
هزاردستان: 
هزار دستان لقبی ست که به بلبل داده اند
می گوید: من مانند بلبل هستم که عاشق گلهای تازه رُسته است
هزار دستان به مانای هزار نغمه و آهنگ است، چون می گویند هر نغنه ای که بلبل می خواند با آهنگ قبلی آن متفاوت است

آهنگ سیمرغ و زال
از آلبوم سیمرغ
همایون شجریان

شعر از شاهنامه فردوسی

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش در آنجا کنام گروه
فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ
بزد برگرفتش از آن گرم سنگ
ببردش دمان تا به البرز کوه
که بودش در آنجا کنام گرو
نگه کرد سیمرغ با بچگان
بران خرد خون از دو دیده چکان
بران خرد خون از دو دیده چکان
نگه کرد سیمرغ با بچگان
بران خرد خون از دو دیده چکان
شگفتی برو بر فکندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر ر
شگفتی برو بر فکندند مهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
بماندند خیره بدان خوب چهر
خداوند مهری به سیمرغ داد
خداوند مهری به سیمرغ داد
خداوند مهری به سیمرغ داد
نکرد او بخوردن از آن بچه یاد
چو آن کودک خرد پر مایه گشت
برآن کوه بر روزگاری گذشت
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین میانش چو غرو
یکی مرد شد چون یکی زاد سرو
برش کوه سیمین میانش چو غرو
نشانش پراکنده شد در جهان
نشانش پراکنده شد در جهان
بد و نیک هرگز نماند نهان
بد و نیک هرگز نماند نهان
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرهی
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرهی
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرهی
به سام نریمان رسید آگهی
از آن نیک پی پور با فرهی

​​​​​​​البرزکوه: دماوند
کُنام: آشیانه حیوانات

آهنگ کیش مهر
شهرام ناظری
شعر از علامه طباطبایی


همی گویم و گفته ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستیست در کیش مهر
برونند زین حلقه هشیارها
کشیدم در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها
بهین مهر ورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تار ها
به خون خود آغشته و رفته اند
چه گلهای رنگین به جوبارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خار ها
کشیدم در کوی دلدادگان
میان دل و کام دیوارها
چه فرهادها مرده در کوه ها
چه حلاج ها رفته بر دارها
بهین مهر ورزان که آزاده اند
بریزند از دام جان تار ها
به خون خود آغشته و رفته اند
چه گلهای رنگین به جوبارها

آهنگ می ناب
روزبه نعمت الهی و شایان اشراقی
شعر از خیام





من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
یک جام پر از شراب دستت باشد تا حال من خراب دستت باشد
این چند هزارمین شب بیداری است ای عشق فقط حساب دستت باشد
من آمده ام که با تو راهی بشوم آنی که تو از دلم بخواهی بشوم
دریا بغلم کن بغلم کن دریا میخواهم از این به بعد ماهی بشوم
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم

زان می که شراب جاودانیست بخور سرمایه عیش این جهانیست بخور
سوزنده چو آتش است لیکن غم را برنده چو آب زندگانیست بخور
امروز به فردا نرسد میمیرد خوابی که به رویا نرسد میمیرد
از شوق رسیدن است جاری شده ایم رودی که به دریا نرسد میمیرد
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم
یک جام دگر بگیر و من نتوانم …

 مِیِ/ باده یِ ناب: شادی راستین و حقیقی، حالتی عرفانی همراه با سبکی روح و رهایی از جسم
- زیستن نتوانم: نمی توانم زندگی کنم
- بارِتن: سنگینیِ بدن
- کشیدِ بارِتن: زنده بودن
- بنده: شیفته، مشتاق
- دَم: لحظه
- ساقی: میگسار، کسی که راهِ شادی و خوشبختی را نشان می دهد

آب حیات عشق
شهرام ناظری
 شعر از مولانا


آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن
روانه کن روانه کن
آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
شبانه کن شبانه کن
ای پدر نشاط نو در رگ جان ما برو
در رگ جان ما برو
جام فلک نما شو وز دو جهان
روانه شو روانه شو
ای خردم شکار تو
تیر زدن شعار تو
شست دلم بدست کن جان مرا
نشانه کن نشانه کن
​​​​​​​
صبوح: پگاه

پهلوانان نمی میرند
محمد اصفهانی
شعر از دیوان شمس مولانا
​​​​​​​


ای عاشقان! ای عاشقان! هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم؛ میرسد طبل رحیل از آسمان…
این بانگ ها از پیش و پس، بانگ رحیل است و جرس…
هر لحظه ای نفس و نفس، سر میکشد در لا مکان…
زین شمع های سرنگون، زین پرده های نیلگون…
خلقی عجب آید برون، تا غیب ها گردد عیان…
زین چرخ دولابی ترا، آمد گران خوابی ترا…
فریاد از این عمر، سبک زنهار، از این خواب گران…
ایدل! سوی دلدار شو؛ ای یار! سوی یار شو
ای پاسبان!!! بیدار شو؛ خفته نشاید پاسبان…
هر سوی شمع و مشعله، هر سوی بانگ و مشغله…
کامشب جهان حامله، زاید جهان جاودان…
تو گل بدی و دل شدی، جاهل بدی، عاقل شدی…
آنکو کشیدت، اینچنین آنسو، کشاند کهکشان…
درکف ندارم سنگ، من! با کس ندارم جنگ من!
با کس نگیرم تنگ، من! زیرا خوشم چون گلستان…
پس خشم من! زان سربود وز عالم دیگر بود…

اینسو جهان؛ آنسو جهان؛ بنشسته من بر آستان

رحیل: کوچ کردن
نیلگون:  لاجوردی
پرده‌های نیلگون: آسمان
لامکان بودن ؛ منزل معلوم و معین نداشتن

ای عاشقان
علیرضا عصار
شعر از مولانا


ای عاشقان ای عاشقان؛ دل را چراغانی کنيد!
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنيد
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش…
تا سر کشم من جرعه ای؛ از ساغر و پيمانه اش
بزم است و رقص است و طرب مطرب نوايی ساز کن…
در مقدم او، بهترين تصنيف را آواز کن
مجنون بوی ليلیم در کوی او جايم کنيد
همچون غلام خانه اش زنجير در پايم کنيد!
ای عاشقان ای عاشقان؛ دل را چراغانی کنيد!
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنيد

معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش…
تا سر کشم من جرعه ای؛ از ساغر و پيمانه اش
نوری به چشم دوستان، خاری به چشم دشمنان
میسوزم از سودای او، اين شعله را افزون کنيد!
چندان که خون اندر سبو؛ از روح جانم می رود
ای عاشقان از قلبِ من پيمانه ها پر خون کنيد!
ای عاشقان ای عاشقان؛ دل را چراغانی کنيد!
ای می فروشان شهر را انگور مهمانی کنيد
معشوق من بگشوده در روی گدای خانه اش…
تا سر کشم من جرعه ای؛ از ساغر و پيمانه اش

تصنیف: نوعی شعر که با آهنگ خوانده شود

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش